نگه دگر بسوي من چه ميكني؟چو در بر رقيب من نشسته ايبه حيرتم كه بعد از ان فريبهاتو هم پي فريب من نشسته ايبه چشم خويش ديدم ان شب اي خداكه جام خود به جام ديگري زديچو فال حافظ ان ميانه باز شدتو فال خود به نام ديگري زديبرو...برو...بسوي او ، مرا چه غمتو افتابي...او زمين...من اسمانبر او بتاب ز انكه من نشسته امبه ناز روي شانه ي ستارگانبر او بتاب زانكه گريه ميكنددر اين ميانه قلب من به حال اوكمال عشق باشد اين گذشتهادل تو مال من ، تن تو مال اوتو كه مرا به پرده ها كشيده ايچگونه ره نبرده اي به راز من ؟گذشتم از تن تو ز انكه در جهانتني نبود مقصد نياز مناگر بسويت اين چنين دويده امبه عشق عاشقم نه بر وصال توبه ظلمت شبان بي فروغ منخيال عشق خوشتر از خيال توكنون كه در كنار او نشسته ايتو و شراب و دولت وصال او!گذشته رفت و ان فسانه كهنه شدتن تو ماند و عشق بي زوال او! در گذر روزهای من...
ما را در سایت در گذر روزهای من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hn71o بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 0:53